گفت‌وگو با دکتر سیداحمد موثقی _ استاد علوم سیاسی دانشگاه تهران

دکتر احمد موثقی سالها است که در دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران، جنبشهای اسلامی معاصر را تدریس می‌کند و تالیفات ارزشمند ایشان در این زمینه، منابع مورد توجهی در موضوع مذکور محسوب می‌شوند. برای‌اینکه گفت‌وگوی مجله با ایشان از قالبهای دانشگاهی و آکادمیک فاصله نگیرد، حتی‌الامکان کلیت متنازل سوالات رعایت گردید تا حاصل آن گفت‌وگویی باشد که بتوان فرضیات و ایده‌های تازه‌تری را درباب جنبشها و حرکتهای اسلامی معاصر مطرح نمود.
استعمار، تجدد و بازگشت به بنیادهای دینی و ملی مهمترین عناصر شکل‌دهنده حرکتهای اصلاحی در دنیای اسلام بوده‌اند و هرچه پیش می‌آییم، بی‌آنکه از اهمیت این عناصر کم شود، بر گونه‌ها، ریشه‌ها، انگیزه‌ها، و مسائل جنبشهای اسلامی افزوده می‌شود. در جهانی که یک‌جانبه‌گرایی امریکا، قصد دارد سیستم تک‌قطبی ظالمانه‌ای را بر جهان مسلط کند و دیگر هیچ صدایی از مکاتب چپ و راست برنمی‌آید، اهمیت حرکتهای اسلامی چشمگیرتر و حیاتی‌تر به‌نظر می‌رسد و ازهمین‌رو باید به این راه طی‌شده نگاهی انداخت و به آسیب‌شناسی جنبشهای کنونی و پیشین جهان اسلام پرداخت تا شاید زمینه‌های احیای تمدن اسلامی فراهم شود.
دکتر موثقی دارای دکترای علوم سیاسی از دانشگاه NSW استرالیا هستند و تاکنون تالیفات و ترجمه‌های متعددی را درخصوص مسائل سیاسی روانه بازار نموده‌اند: تالیفاتی همچون: جنبشهای اسلامی معاصر، علل و عوامل ضعف و انحطاط مسلمین از دیدگاه سیدجمال‌الدین اسدآبادی، استراتژی وحدت در اندیشه سیاسی اسلام (دو جلد)؛ برخی از ترجمه‌های ایشان عبارتند از: چالش مدرنیته در جهان عرب، پدرسالاری جدید، اندیشه سیاسی عرب در دوره معاصر، تئوری توسعه و سه جهان، توسعه به مثابه آزادی، نوسازی و توسعه. شما را نیز به همراهی با این گفت‌وگو دعوت می‌کنیم.


س: ‌آقای دکتر موثقی، با تشکر از جنابعالی که وقتتان را در اختیار ماهنامه گذاشتید، چنانچه موافق باشید بحث درخصوص جنبشهای اسلامی معاصر را با طرح این سوال آغاز کنیم که تعریف شما از جنبش دینی چیست و چه معیارهایی برای آن قائل هستید؟

پ: ‌جنبش دینی یک حرکت اجتماعی و گسترده مردمی است که رهبری، اهداف و طرز فکر غالب بر آن صبغه‌ی دینی داشته باشد؛ یعنی از موضع دین درصدد تغییرات برآید و اهداف سیاسی ــ اجتماعی را مد نظر قرار داده باشد. پس معیار دینی‌بودن یک جنبش آن است که از موضع دین خواهان تغییر وضع موجود برای نیل به اهدافی باشد که در رابطه با دین تعیین شده‌اند. جنبش دینی، تشکیل جامعه و دولتی جدید را در نظر دارد تا اهداف دینی را تحقق بخشد؛ کماآنکه اگر یک جنبش صبغه سیاسی داشته باشد، اهداف آن سیاسی خواهند بود.

س: ‌یک حرکت اجتماعی باید به چه سطحی از قدرت و اهمیت سیاسی برسد که به آن جنبش اطلاق شود؟ فرق جنبش با قیام و حرکت چیست؟

پ: ‌شورش یک حرکت کور و بی‌هدف است اما قیام، جنبش و نهضت از شورش مفصل‌تر است و بر یک حرکت ارادی و آگاهانه دلالت دارد که گرچه آن‌هم کاملا سازمان‌یافته نیست اما از یک حداقل سازماندهی در سطح کادر رهبری برخوردار است. البته جنبش، قالب حزبی ندارد، چراکه در چارچوب نظام سیاسی حاکم قرار ندارد تا به‌طور مسالمت‌آمیز و از طریق انتخابات فعالیت کند بلکه از حزب فراتر است و ضمنا با شورش نیز تفاوت دارد. قیام، نهضت و جنبش،‌ یک حرکت گسترده اجتماعی و فراحزبی است و ممکن است گروهها، طرز فکرها و جریانهای مختلفی را در جهت اهداف گسترده‌ای در یک کشور دربر بگیرد.

س: ‌آقای دکتر تقسیم‌بندی شما از جنبشها و نهضتهای اسلامی معاصر در کل چگونه است و هر دسته‌ای چه ویژگی‌هایی دارد؟

پ: ‌جواب به این سوال در نوع خود مهم است؛ چراکه طبقه‌بندی در هر رشته علمی، نیمی از آن علم تلقی می‌شود؛ یعنی فرد باید اشرافی بر مسائل داشته باشد تا بتواند اشتراک و افتراق آنها را تفکیک کند. به‌عبارتی باید ابتدا مولفه‌های موجود را در قالبهایی بریزد و طبقه‌بندی کند. به‌هرحال درکل می‌توان گفت سه دسته‌ جنبش اسلامی قابل تفکیک هستند: یک دسته گرایشهای سنتی و سنت‌گرا یا Traditiپ: ‌naس: ‌ist هستند که ابتدا‌به‌ساکن در جنبش فعال نمی‌شوند ولی عواملی باعث فعال‌شدن آنها می‌شوند و از همان موضع سنتی موضع‌گیری‌هایی دارند و یک گرایش فکری را شکل می‌دهند. آنها مستقلا یک جنبش سیاسی و اسلامی را رهبری نمی‌کنند تا از این طریق دنبال تغییرات باشند؛ چون سنتی‌ها اصولا محافظه‌کار هستند و اصلا دنبال تغییرات و جنبش نیستند؛ اما به‌هرحال از نظر گرایش فکری، یک جریان سنت‌گرا را شکل می‌دهند. این را گفتم تا بعد اصلاح‌طلبان دینی را که جنبش اسلامی را شکل می‌دهند و رهبری می‌کنند، در دو دسته جای دهم که یک دسته به وهابیت برمی‌گردند و مشخصاً بنیادگرایی اسلامی را شکل می‌دهند. الان مقوله بنیادگرایی در سایر ادیان و مذاهب هم گسترش پیدا کرده و درخصوص ریشه آن هم می‌‌توان صحبت کرد. بنیادگرایی اسلامی که در بسیاری از جنبشهای اسلامی معاصر گسترش و نفوذ یافته، درکل با سنت‌گرایی فرق دارد. سنت‌گرایان، سیاسی نیستند و دین را ایدئولوژیک نمی‌کنند، به‌عبارتی آنها در دنیا دنبال تغییرات و این‌که حکومت را دست بگیرند، نیستند و بار سیاسی به دین نمی‌دهند. آنها در عرصه‌های فرهنگ، تمدن و مباحث اجتماعی فعالیتهایی دارند اما سیاسی نیستند و بیشتر فکری، فرهنگی و اجتماعی هستند. اما بنیادگرایان داعیه سیاسی و داعیه تغییرات دارند و مخصوصاً خواهان تشکیل حکومت اسلامی هستند. آنها حتی قالبهای رسمی سنتی را هم رد می‌کنند؛ یعنی به بنیادهای اولیه اسلام برمی‌گردند. آنها تشکیل مذاهب و مکاتب در قرون بعد را به‌عنوان بدعت رد می‌کنند و از این لحاظ با سنت‌گرایان تفاوت دارند اما به‌دلیل گذشته‌نگری و شعار اصلی‌شان مبنی بر بازگشت به بنیادهای اولیه (کتاب و سنت) و بازگشت به دوره باشکوه اولیه، در سنت‌گرایی منحل و در نهایت با آنها یکی می‌شوند. ذاتاً هر دو جریان سنت‌گرا و بنیادگرا محافظه‌کار هستند اما بنیادگرایی تلاش می‌کند سطوح و ظواهر را در سطح بسیار گسترده‌ای تغییر ‌دهد.

شاخه دیگر اصلاح‌طلبی دینی، نوگرایی دینی است که در موضع‌گیریهای سیاسی و اجتماعی رادیکال عمل می‌کند؛ یعنی دنبال تغییرات اساسی و ساختاری در جوامع مسلمان است و کم‌وبیش با سیدجمال شروع می‌شود. عقاید سیدجمال اساسا با وهابیت فرق دارد و خط فکری او پیروانی دارد که حتی به مرحوم مطهری می‌رسد. مطهری تاحدزیادی تحت‌تأثیر جریان سیدجمال، عبده‌ و کواکبی قرار دارد و خودش نیز در کتابهایش این مساله را تایید می‌کند. اقبال و شریعتی نیز همینطور. البته آنها اختلافاتی دارند ولی کم‌وبیش در جهت‌گیریهای‌شان در ذیل نوگرایی دینی قرار می‌گیرند؛ یعنی ضمن‌اینکه خواهان تکیه بر کتاب و سنت هستند، رویکرد عقلی دارند؛ یعنی بین عقل و دین قائل به سازگاری هستند. آنها بین دین و مقوله‌هایی نظیر مدرنیته، عقل، علم، اختیار، انتخاب، آزادی، دموکراسی و... به سازگاری قائلند و درکل یک جریان سوم را ــ در کنار سنت‌گرایان و بنیادگرایان ــ شکل می‌دهند.

جنبشهای اسلامی بنیادگرا و نوگرا در کل رقیب یکدیگر هستند. جریان دیگری که در کشورهای اسلامی وجود دارد، جریان تجدد است که البته در مقابل جریانات سه‌گانه مذکور قرار دارد. جریان تجدد، سکولار و منهای دین است و لذا در بحث جنبشهای اسلامی نمی‌گنجد و صرفاً به‌عنوان جریانی متفاوت و مقابل آنها شناخته می‌شود.

س: ‌پس نمی‌توان گفت همه جنبشهای سیاسی معاصر در دنیای اسلام، جنبشهای دینی بوده‌‌اند بلکه برخی از آنها جنبشهای سکولار محسوب می‌شوند! لطفا به برخی از این جنبشهای سکولار نیز اشاره کنید.

پ: ‌حرکتهایی در جهت استقلال و یا پس از استقلال کشورهای اسلامی در قالب احزاب، فعالیتهای سیاسی، مجامع و گروهها با گرایشهای سکولار وجود داشته‌اند اما جنبش سیاسی سکولاری که در دوره‌های اخیر مطرح و فعال باشد، به ذهنم نمی‌آید؛ چون در کشورهای اسلامی اساسا گفتمان‌های سکولار حاکم هستند و مخالفتها از طریق احزاب و گروههای خاصی شکل می‌گیرند. درواقع سکولارها نمی‌توانند با اکثریت مسلمان و متدین کشورهای اسلامی به همنوایی برسند و یک جنبش سیاسی گسترده ایجاد کنند.

س: ‌بالحاظ‌آنکه عملا سکولاریسم بر کشورهای اسلامی حاکم بوده، در صد سال اخیر جنبشهایی که به‌‌وجود آمده‌اند عموماً دینی و ضد سکولار بوده‌اند. آیا نمی‌توان گفت بنیان شکل‌گیری جنبشهای اسلامی ریشه در تعارض بین سنت و تجدد دارد و هر جنبش اسلامی را که در دنیای معاصر در نظر بگیریم، به‌نحوی تلاش برای پاسخ به قرون جدید اروپایی است؟

پ: ‌جنبشهای اجتماعی ــ سیاسی در دنیای اسلام خیلی ریشه‌دار هستند. قبل از ورود به دوران مدرنیته و تجدد هم در دنیای اسلام جنبشهای اصلاحی و اجتماعی ــ سیاسی وجود داشته‌اند؛ مثلاً جنبش اسماعیلیه در شیعه و یا حرکت سلفیه در اهل سنت را می‌توان نام برد که به نارسایی‌های اساسی و برخوردار از سابقه طولانی در داخل جوامع مسلمان بازمی‌گردند اما موقعی که با دوران مدرن، ورود مدرنیته، تجدد، سرمایه‌داری و استعمار از جانب دنیای غرب مواجه می‌شویم، با توجه به درگیری تاریخی بین اسلام و مسیحیت (غرب) از همان زمان ظهور اسلام، جنگهای صلیبی و بعد هم تاسیس اسرائیل توسط دول استعماری، این تعارض تشدید شد. در دوران جدید، مخصوصاً در قرن نوزدهم، ازآنجاکه بسیاری از بلاد اسلامی نظیر عثمانی، ایران، هند و حتی شرق دور با استعمار مواجه شدند و همه اروپایی‌ها استعمارگر بودند، جنبشهای اسلامی این دوره تحت‌تأثیر این جنبه و جلوه‌ی استعماری غرب و تجدد شکل گرفتند اما درکل شکل‌گیری این جنبشها فقط محدود به این مساله نیست و ریشه در مسائل اساسی داخلی نیز دارد. طی قرنها این جنبشهای اصلاحی و اجتماعی علیه دین و دولت رسمی مسلمانان فعالیت داشتند اما در دوران مدرن به تبع ورود استعمار گسترش پیدا کردند و در راستای رویارویی با استعمار و افراد و جریاناتی به فعالیت پرداختند که تحت عنوان تجدد و رویکردهای سکولار، آن‌هم در مصدر حاکمیت، بر ضد منافع، دین، ارزشها و فرهنگ مردم گام برمی‌داشتند. جنبشهای اسلامی که به‌عنوان اصلاح‌طلب دینی از موضع سنت جدا می‌شوند نیز با استعمار و با دولت‌ها و گروههای حاکم که در پیوند با استعمار هستند؛ چه قبل و چه بعد از استقلال به رویارویی پرداخته‌اند و این روند همچنان ادامه پیدا کرده است.

س: ‌فرمودید جنبشهای قدیمی‌تر مثل اسماعیلیه و سلفیه که عملا با استعمار و تجدد روبرو نبودند جنبشهایی سیاسی بودند که ریشه‌‌های داخلی داشتند. ازآنجاکه جنبشهای معاصر نیز علاوه بر مساله خارجی تحت عنوان تجدد و استعمار، با مسائل داخلی نیز روبرو بودند، آیا می‌توان گفت حد مشترک یا مهمترین مساله جنبشهای جدید و قدیم، مساله انحطاط بوده و انحطاط مسلمین باعث پیدایش این جنبشها شده است؟

پ: ‌من در کتابهایم دو مقوله را مطرح کرده‌ام: انحطاط داخلی و مساله غرب؛ یعنی جنبشهای اسلامی و اصلاح‌طلبانه دینی در دنیای اسلام با دو مساله اصلی روبرو بودند، یکی انحطاط داخلی و دیگری مساله غرب. انحطاط داخلی چند وجه دارد: فرهنگی، اقتصادی و سیاسی؛‌ در رابطه با غرب هم همینطور است؛ یعنی غرب یکبار در مسائل دینی، ارزشی و فرهنگی مردم یک بلاد به تحریک و توهین می‌پردازد و می‌خواهد آسیب برساند و در مقابل آن موضع‌گیری می‌کند، اما یک بار از نظر اقتصادی، ‌اجتماعی و معیشتی وارد می‌شود و مسائلی از قبیل فقر، منابع، بازار کشور و... مطرح می‌شوند، یک‌بار نیز از لحاظ سیاسی یا نظامی می‌آید و کشور را به‌دست می‌گیرد. پس‌ انحطاط داخلی و مساله غرب هرکدام به‌نوبه‌خود با ابعاد سه‌گانه ارتباط دارند؛ ضمن‌آنکه بسته به کشور یا شخصیتها و مصلحین که به کدام وجه اهمیت بیشتری بدهند و یا به همه وجوه یکجا توجه داشته باشند، باز مساله فرق می‌کند.

س: ‌به لحاظ جغرافیایی یا مذهبی، کانونهای اصلی جنبشهای اسلامی معاصر در کجا تمرکز پیدا کردند؟ آیا می‌توانیم بگوییم در ناحیه جغرافیایی خاصی و یا در بین پیروان مکتب خاصی جنبشهای اسلامی بیشتر نمود داشته‌اند؟

پ: ‌از نظر تمرکز جغرافیایی جنبشهای اسلامی، می‌توان گفت شبه‌جزیره عربستان، خاستگاه وهابیت است. جریانهای خاصی پیش از تجزیه هند در شبه‌قاره فعال بودند اما پس از تجزیه هند، مخصوصاً در پاکستان، بیش‌ازهمه دنباله‌‌های وهابیت در آنجا مرکزیت پیدا کردند. درواقع بنیادگرایی اسلامی، امروزه در دو کشور عربستان و پاکستان مرکزیت یافته است. البته مصر هم در زمینه جنبشهای اسلامی، بسیار غنی و باسابقه است و هر دو جنبه‌ی گرایشهای اسلامی، یعنی هم گرایشهای بنیادگرا و هم‌ سلفی در آنجا حضور دارند. جنبشهای اسلامی مصر در اوایل قرن بیستم مخصوصاً تحت‌تأثیر رشیدرضا قرار داشتند. با تشکیل اخوان المسلمین که بزرگترین سازمان و جنبش اسلامی است و در بسیاری از کشورهای اسلامی شعبه دارد و تأثیرگذار ا?